آرتینآرتین، تا این لحظه: 12 سال و 2 ماه و 12 روز سن داره

شیرین ترین میوه مامان و بابا

قثصضشسیبلتم

اولین عید آرتین جون

ا ولین عید آرتین جون پسر گلم امروز اولین عیدی بود که تو کنار مامانی و پدری بودی البته امسال هم خاله زکی کنار ماست برا دیدن تو اومده که عید کنار ما باشه و تنها نباشیم آخه چون ما امسال نتونستیم بریم پیش مادر و آقا جون تا جوجو کوچولو مامان تو راهها مریض نشه و بزرگ شی بعد بریم. یکی یه دونه مامان امسال تو بهترین عیدی بودی که خدای مهربود به ما داد و زندگی من و پدری رو قشنگتر و شیرینتر کردی                        اینم عکس آرتین جون با دخترعموهانا توی عیددیدنی         عکس ...
1 فروردين 1391

افتادن بند ناف

  افتادن بند ناف عزیزم اومدم برات بگم که بلاخره بند نافت که خیلی نگران بودیم وطول کشید  به خاطرش من و خان عمو و زن عموزحمت کشیدن و ازکارشون زدن بردیمت پیش دکتر  افتاد روز 18 تو خونه خان عمو شب ساعت 12 که پدری از سر کار اومد داشت جاتو عوض میکرد متوجه شد افتاده کلی ذوق کردیم با مهدی و پدری و بعدم گمش کردیم کلی گشتیم اما پیداش نکردیم  صبح که بیدار شدیم  تو دوشک نایلونیت ...
28 اسفند 1390

حموم با خان عمو

  حموم با خان عمو جیگر جونی امروز 16 روز زندگیت بود که مادر جون از پیشمون رفت مامانی خیلی دلش گرفت . شبش اولین حموم بعد ختنه تو که باید پانسمونت میوفتاد با خان عمو و کمک زن عمو دادی آخه من و پدری میترسیدیم  بلد نبودیم کلی حال کردی صدات در نیومد و با مهارت تمام خان عمو حموم کردی پانسمانت افتاد   آرتینم فداش بشم بعداز حموم خیلی خسته شده ...
26 اسفند 1390

ختنه یکی یدونه مامانی و پدری

پسمل گلم امشب تا این لحظه سخت ترین شب واسه مامان و بابایی بود تو الان خدارو شکر فعلا آرومی و خوابیدی . من و پدری  ومادر جون بالا سرت هی خداروشکر میکنیم آروم شدی. امروز ساعت 5 بعدظهر خان عمو برات نوبت دکتر گرفت واسه ختنه گل پسرم من خیلی استرس و میترسیدم  اما چاره ای نبود کاری بود که باید میشد خان عمو اومد با مهدی و پدری و مادر جون رفتیم اونجا من که دلم نیومد بیام بالا سرت تو سالن منتظر بودم و میترسیدم . خلاصه تموم شد خان عمو صدام زد و رفتم چند تا عکس گرفتیم  اومدیم تو ماشین یهو عمو که رفت دنبال مهدی انقد جیغ زدی  از درد بغل مادری صدات گرفت من و بابایی و مادر خیلی نگران و ترسیدیم من گریه کردم خان عمو که ...
24 اسفند 1390

دهمین روز تولد آرتین گلم وحموم توسط مادر جون

پسر گلم امروز10 روزه شده همه رفتن بابایی سر کار عمه و مامان بزرگ  بعد کلی زحمت چون مادر جون اومده پیشمون رفتن .  امروزعزیز جون حمومت دادو کلی تمیز شدی وبعد  لباساتو عوض کرد و تو هم بلافاصله حسابی با خربکاری روی عزیز از خجالتش در اومدی قربونت برم دوباره لباساتو عوض کردیم عزیز جونم اومد ناخوناتو که خیلی بلند شده که باهاشون  تموم صورتتو چنگ میزدی  برا اولین بار کوتاه کردُ. بوس           ...
20 اسفند 1390

گرفتن شناسنامه برای آرتین شیرینم

امروز آرتین جونم 6 روزش که  با پدری و عمه و مادرجون  رفتن واسه آزمایش مجدد و گرفتن شناسنامه برا پسر گلم .و اولین حمومشم توسط دو تا مامان بزرگا و کمک عمه جون دیروز انجام شد. مبارکت باشه عزیزم ...
16 اسفند 1390

اولین آزمایش آرتین جون توسط عمو جهاندار و عمه صدیقه با همکاری مامان بزرگ

  سلام پسر گلم مامان اومده برات بگه که بالاخره انتظار تموم شد این روزا توی آغوش مامانی هستی اوی پسرم روز سخت و طولانی بود اما آخرش خیلی شیرین بود  قند عسلم کلی بانمک و شیرینی جونم .  امروز روز چهاروم که تو پا گذاشتی توی دنیای مامان و پدری .الان که دارم برات می نویسم مادر جون  تازه رسیده   و عمو جهاندار و عمه صدیقه و مامان بزرگ با بابایی بردنت واسه آزمایش پیش آقای دکتر .این اولین بیرون رفتن جوجو کوچولوی خودم بود .خدا پشت پناهت گلم ...
14 اسفند 1390

تولد آرتین جون

امروز آرتین عزیزم در ساعت 45 : 17 چشمان معصوم خودش رو به روی جهان گشود ومن ومادرش را به یک ضیافت بزرگ وبا شکوه که فقط ما سه نفر در آن بودیم دعوت کرد وبا اومدنش شیرینی زندگی مارا هزار بار شیرینتر کرد ومی خواهم به همه اونهایی که این مطلب رامی خوانند بگم که  این معنی همان شیرین ترین میوه مامان وبابا است که ما برای وبلاگ آرتین انتخاب کردیم.                      آرتین جان امروز که نو به دنیای ما اومدی عمه صدیقه ومامان بزرگ هم توی بیمارستان در کنار ما بودن وهمه اعضای خوانواده از عمه ها و خاله ها ، عموها و دایی ها ، مادربز...
11 اسفند 1390